خیلی وقت‌ها کلی تلاش می‌کنم و کارای مختلف می‌کنم تا حالمو خوب کنم، گاهی هم اینجوری میشه که تو همین موقعی که فکرشو نمی‌کنم سرشار از لذت میشم. همین الان که از تراپی برگشتم، نشستم توی کلانا و خودمو به صبحونه مهمون کردم و هر بار که در باز میشه، یه نسیم خنک پاییزی میزنه توی صورتم و مجاری تنفسیم باز میشه و بوی لعنتی شکلات موکایی که 10دقیقه پیش خوردم، می‌پیچه توی دهنم.

وقتی این نسیم خنک و بوی شکلات هست، بقیه‌ی چیزا مثل تلفن جواب ندادن دکتر الف، حداقل برای چند دقیقه هم که شده میره توی حاشیه :)

به قول تراپیستم، تو بهترینِ خودتو داری زندگی می‌کنی، پس اینقدر نگران نباش!