شب یلدای من آغاز شد...
نه سرخی انار،نه لبخند پسته،نه شیرینی هندوانه
بی تو یلدا زجرآورترین شب دنیاست.........
امشب اولین شب یلدا توی عمرم است که تنها هستم.فامیل پراکندهی ما که هیچ شب یلدایی را دور هم جمع نبودند، امسال به یمن نبودن بنده همگی دور هم جمع شدهاند!!!
من هم تنها توی اتاقی سوت و کور نشستهام و دریغ از یک کلمه درس که بخوانم....
اما زیاد هم پشیمان نیستم که نرفتم.این جوری قدر من را بیشتر میدانند:Dدختر عمهی گرامی پیام داده:امشب که تو نیستی انگار هیچکس نیست وکلی حرفهای عاشقانهی دیگر!من را میگویی در دلم کیلو کیلو قند آب کردند!!!خدایا این خوشیها را از ما نگیر!
از بساط شب یلدا هم فقط هندوانه و انار ندارم که البته جزو چیزهای اصلی هستند:(.اما اشکالی ندارد مهم این است که حافظ دارم!
امروز با یک حرکت چاقو کل پوست یک سیب را گرفتم.(منظورم این است که پوستش به صورت یک نوار یک تکه درآمد.)
بعدش یاد این افتادم که زمانی یکی از دوستانم میگفت مادرش تعریف میکند که در زمانهای قدیم وقتی مادر پسری برای خواستگاری از دختری به خانهشان میرفته همهی حرکتهای ریز آن دختر از جمله میوهپوست گرفتنش را زیر نظر میگرفته و مهارت در این کار جزو فاکتورهای مهم بوده است!!!
بعد من خندیده بودم و گفته بودم پس اگر من در آن زمانها زندگی میکردم عمرا مادر پسری من را میپسندید چون مهارت پوست کندنم افتضاح است.یادش بخیر قبلترها مامان همیشه حرص میخورد و میگفت این چاقو را اینجوری دستت نگیر!!اما الان دیگر کاری به کارم ندارد!
فصل دوست داشتنی من هم کمکم دارد کولهبارش را برمیدارد که ازاین جهان رخت برببندد.
اگر سال بعد زنده بودم قول میدهم خاطرات زیباتری را با تو بسازم فصل زیبایم....
+این هم از رهتوشهی امشب حافظ: