- یک پری
- پنجشنبه ۳۰ شهریور ۹۶
این مدت اینترنت و بیان و لپ تاپ، همه باهام سر ناسازگاری گذاشتند.
چند بار اومدم براتون نظر بذارم اما لحظهی ارسال همه چی پرید.الان هم اومدم پست بذارم بازم همه چی پرید.
بهتره همون سکوت رو در پیش بگیرم.
دیشب که تا 8:45 دانشکده بودم،دیشب که با یه دختری که فقط میدونم دانشجوی سال آخر داروسازی بود،تو یه مسیر نه چندان مطمئن سوار یه ماشین شخصی شدیم،دیشب که فقط 2-3 ساعت خوابیدم...
امروز صبح زود که پارکینگ دانشگاه رو در به در دنبال استادم گشتم،امروز غروب که با یه بستنی نون خامه ای دستم و در حال گوش دادن آهنگ فرانسوی که ص برام فرستاده بود،از سر پایینی دانشگاه برمی گشتم خونه،امشب که لم دادم روی مبل خونه ی عمو و چشمام به زور باز میشه و کتفم درد می کنه،همین لحظه که دارم به دوندگی های فردا فکر می کنم...
تو همه ی این لحظات فقط به این فکر می کردم و می کنم که نذار فردا حسرت بخوری که میتونستی یه گام بیشتر برداری، اما این کارو نکردی.