روز سه شنبه با دوستم قرار گذاشتیم که شهر موشها رو توی پردیس ملت ببینیم اما وقتی سانس ها رو چک کردیم متوجه شدیم که هیچ سانسی به برنامه ی ما نمیخوره چون من تا ساعت 5 کلاس داشتم و ساعت 9 هم باید بر میگشتیم.بنابر این فیلم رو تغییر دادیم و تصمیم بر این شد که آتش بس 2 رو ببینیم.من که معمولا توی برنامه ریختن وسواس دارم به دوستم گفتم بذار بلیط رزرو کنم.اما اون با اعتماد به نفس گفت اینجا ایرانه و سالن سینماها هیچ موقع به این زودی پر نمیشه.خلاصه وقتی رسیدیم اونجا با کمال سرافکندگی با ظرفیت پرشده ی سالن مواجه شدیم و جالب اینجا بود که این برای همه ی فیلم ها صدق می کرد.
از بی خیالی دوستم عصبی بودم اما در اون لحظه کاری نمیشد کرد.با شونه هایی آویزون برگشتیم وقرار بر این شد که بریم یه چیزی بخوریم و کمی در امتداد ولی عصر پیاده روی کنیم وبرگردیم.
اما روبروی آبمیوه فروشی با صحنه ای مواجه شدم که کل اون روز رو از اونی که بود بدتر کرد.
یک پسر جوان و شیک پوش گوشه ی لباس پسر بچه ی7-8ساله ای رو که دست فروش بود گرفته بود و اون رو در فاصله ی کمی ازآب جوی نگه داشته بودوسر اون بچه فریاد می کشید.اونقدر این صحنه من رو منقلب کرد که سر جام میخکوب شدم.وقتی تهدید های اون مرد جوان تموم شد بچه رو گوشه ی خیابون ول کرد و رفت.
نمیدونم قبل از این چه اتفاقی افتاده بود و پسر بچه برای چی تنبیه می شد اما مطمئنم اون بچه با جثه ی کوچیکش نمیتونست آزار جدی برای اون مرد داشته باشه.بلکه اون مرد جوان و مغرور میخواست قدرت و ثروت خودش رو به رخ بقیه بکشه و.......بهتره قضاوت نکنم.
نمیدونم اون بچه از چه سنی و چند بار این اتفاق ها براش رخ داده و در آینده قراره چه برخورد های بد دیگه ای رو تجربه کنه اما میدونم با هر یک از این برخورد ها یه تیکه از وجودش خراش بر میداره و سرانجام این زخم ها یه روزی سر باز میکنن. اون موقع است که اسم همون پسربچه ی مظلوم و بی دفاع دیروز رو میذاریم انگل جامعه و بذهکار اجتماعی....
همیشه با خودم درگیرم که آیا باید مثل اکثر جامعه و اون دوستم دیدن این صحنه ها برامون عادی بشه؟اصلا من به عنوان یه آدم معمولی چیکار میتونم براشون بکنم؟البته به جز دلسوزی و ترحم.
در آخر هم ما با خرید یک جفت کفش،خوشحال و خندان برگشتیم اما نگاه اون پسر بچه هنوز جلوی چشمم هست.......