- یک پری
- يكشنبه ۲۱ آبان ۹۶
نیچه در طول این مراحل، عمیقا همکاری کرد: در واقع با شنیدن هر سوال برویر، با قدردانی سر تکان میداد. البته این واکنش برای برویر تازگی نداشت. تاکنون بیماری را ندیده بود که از بررسی ریزبینانهی زندگیاش، در نهان لذت نبرده باشد.هر چه این بزرگنمایی بیشتر بود، لذت بیمار هم بیشتر میشد. برویر معتقد بود لذت مورد مشاهده بودن، چنان عمیق است که شاید رنج حقیقی از کهنسالی، داغدیدگی و یا داشتن عمر بیشتر نسبت به کسانی که دوستشان داریم، هراس از ادامهدادن به زندگیای است که در آن دیگر کسی قادر به مشاهدهی ما نباشد.
پ.ن: تصمیم مهم و بزرگ، به خودی خود چیز خاصی نیست، وقتی معنی پیدا میکنه که اثرش رو در نظر بگیریم. پس تصمیمی خفن محسوب میشه که اثر خفنی داشته باشه. اثر روی زندگی خودت و روی زندگی بقیه. بقیه چه کسایی هستند؟ اینجا باید دایره رو محدود کرد، همون کسایی که توی پست قبل گفتم، همونایی که باید برات بمیرن تا براشون تب کنی. خب پس اینجا با چندتا معیار روبرو هستیم. این معیارها شخصی هستند، بعد از چند وقت خودتون باید دستتون بیاد. باید رفتارها رو در طی زمان و در مراتب مختلف بسنجی و دایره رو تنگ کنی.
خب حالا میریم برای گرفتن تصمیم. تصمیم رو که گرفتی، باید به نهایتش فکر کنی، ایدهآلترین حالت، به کم قانع نشو، به متوسط قانع نشو که هی کوچیک و کوچیک تر و خرفت و خرفتتر میشی. این طرز فکر رو هم از اول تا آخر باید حفظ کنی. به قول امیر مهرانی، همه اولش امید دارند، اما مهم اینه که تهش ببینی حالت چطوره، چقد انگیزه برات مونده.
دیگه وقتی تصمیم رو گرفتی، دلت رو قرص کن. به دور و برت نگاه نکن، اینجاست که آدمها خسته میشن، دلسرد میشن، میبازن. مستقیم روبرو رو نگاه کن و برو جلو. اگه هی به بغل دستیهات نگاه کنی، اگه بخوای مدام مناظر کنار جاده رو دید بزنی، دیگه کارت ساخته است، جا میمونی...
اما نه اشتباه نکن. نگفتم سرتو بنداز پایین و برو جلو. اتفاقا هر از گاهی یه نیمنگاهی هم به اطرافت بنداز، نگاه بنداز و خودت رو ارزیابی کن. از کجا اومدی؟ الان کجایی؟ و داری کجا میری؟ نکنه زده باشی به جاده خاکی!
آره هر چیزی یه آدابی داره دخترم. تا آداب رو درست یاد نگیری، نمیتونی بزنی به جاده...
"...می دانی زندگی بی آن که هرگز دیده شوی، یعنی چه؟ اغلب روزها می گذرد بی آن که کلمه ای جز "صبح بخیر" و "عصربخیر"ی که به مسافرخانه چی می گویم، بر زبانم جاری شود. بله یوزف در تعبیر "روزنی نیست"، حق با تو بود. من به هیچ جا تعلق ندارم. نه خانه ای، نه حلقه ی یارانی که با آنان سخن بگویم، نه پستویی برای متعلقاتم، و نه گرمای خانواده ای. حتی کشور هم ندارم، زیرا از تبعیت آلمان خارج شده ام و هیچ کجا آنقدر نمانده ام که بتوانم گذرنامه ی سوئیسی بگیرم."
نیچه نگاه تیزی بر برویر افکند، انگار از او بخواهد متوقفش کند.ولی برویر ساکت ماند.
"آه، من فریبکاری های خود را دارم، یوزف، راه هایی نهانی برای تاب آوردن، و حتی ستایش تنهایی. می گویم برای اندیشیدن به افکار خود، باید تنها و منزوی باشم.می گویم اذهان برتر گذشتگان، همراهان من هستند، آن ها از مخفی گاه هایشان بیرون می خزند و به آفتاب من پناه می آورند.ترس از تنهایی را به استهزا می گیرم.مدعی هستم مردان بزرگ باید رنج بزرگ را تاب بیاورند، و این که من بیش از حد از آینده لبریزم و کسی توانایی همراهی مرا ندارد.بانگ می زنم که مرا خوش تر آید، اگر فهمیده نشوم یا از من بهراسند و یا طردم کنند، زیرا این بدان معنی است که راه درست را در پیش گرفته ام! می گویم جسارت من در رویارویی با تنهایی، بی جمع مریدان و بدون فریب وجود خدا، دلیل برتری من است.
"ولی هر چه می گذرد، بیش از پیش دچار هراس می شوم.".... "بیشتر اوقات در ژرفای تنهایی خویش، با خود سخن می گویم، ولی نه به آوای بلند، زیرا پژواک صدا در تهی وجودم به هراسم می افکند."
1. با این تصویر ذهنی، مکالمهی خیالی زیر را بخوانید.
- ایمیل زدنات اذیتت نمیکنه؟
-- نه
- اما دهن ما رو سرویس کرده حقیقتا:|
2. شب تاسوعا پسر عموم کنارم نشسته، بهم کیس معرفی میکنه، چرا اینقد تباهید خب؟:)))))))))))))))))
3. مامان بعد از 25 سال زندگی مشترک، برای اولین بار به صورت مجردی رفته سفر،اون هم به اصرار زیاد ما و تا لحظهی آخر نگران! فکر میکنم این نسل هیچ موقع تکرار نمیشه.
4. چرا وقتی میگم شب خونه تنها میخوابم، اینقدر به نظرتون وحشتناک و دهشتناک میاد؟ همین کارا رو میکنید که اعتماد به نفس رو از آدم میگیرید دیگه...