وقتی از خواب بیدار شدم حالم مثل همیشه نبود.از آنجایی که نفس کشیدن برایم سخت شده بود فهمیدم که دوباره سرماخوردم.
سرما خوردنم هم مثل بقیه نیست.فقط آبریزش بینی شدید و گرفتگی مجاری تنفسی.اما همینها اینقدر وحشتناک بروز پیدا میکنند که امانم را میبرند.
وارد آشپزخانه شدم.قوری چای پر بود اما از آنجایی که از طعم چای مانده،حتی اگر نیم ساعت از درستکردنش گذشته باشد، بدم میآید دوباره دست به کار شدم و چای دم کردم.مامان از صبح برایم تخممرغ آبپز آماده گذاشته بود.حوصلهی آب پرتغال گرفتن را نداشتم بنابراین یک پرتغال را همینجوری قاچ کردم و کنار صبحانهام گذاشتم،تا با رساندن ویتامین c به بدنم کمی از اثرات بیماری در امان بمانم.تا حدامکان سعی میکنم از خوردن دارو خودداری کنم.مگر اینکه رو به مرگ باشم:D
در حالی که موسیقی گوش میدادم صبحانه خوردم و همزمان به کارهایم در طول روز فکر کردم.
بعد به صندلی تکیه کردم و به این فکر کردم که چقدر این تنهایی را دوست دارم.یعنی چقدر این روزهایی را که کل روز را در خانه تنها بودم را دوست دارم.با این که ما خانوادهی کمجمعیتی هستیم اما نمیدانم چرا همیشه یک نفر در خانه هست!!بنابراین این لحظات برای من حکم کیمیا را دارند.
برای بعضیها تنهایی وحشتناک و دردناک است.تاریک است.اما برای من همراه با حس شادی و آرامش است.حس خوب مستقل بودن.
در این افکار غرق بودم که زنگ خانه به صدا درآمد!
تو باشی و تنهاییت و محتویات این عکس و دیگر هیچ.....
+امروز فیلم Amelie را دیدم،با آن موسیقیهای فوقالعادهاش.فقط میتوانم بگویم در تمام طول فیلم لذت بردم:)
سرما خوردنم هم مثل بقیه نیست.فقط آبریزش بینی شدید و گرفتگی مجاری تنفسی.اما همینها اینقدر وحشتناک بروز پیدا میکنند که امانم را میبرند.
وارد آشپزخانه شدم.قوری چای پر بود اما از آنجایی که از طعم چای مانده،حتی اگر نیم ساعت از درستکردنش گذشته باشد، بدم میآید دوباره دست به کار شدم و چای دم کردم.مامان از صبح برایم تخممرغ آبپز آماده گذاشته بود.حوصلهی آب پرتغال گرفتن را نداشتم بنابراین یک پرتغال را همینجوری قاچ کردم و کنار صبحانهام گذاشتم،تا با رساندن ویتامین c به بدنم کمی از اثرات بیماری در امان بمانم.تا حدامکان سعی میکنم از خوردن دارو خودداری کنم.مگر اینکه رو به مرگ باشم:D
در حالی که موسیقی گوش میدادم صبحانه خوردم و همزمان به کارهایم در طول روز فکر کردم.
بعد به صندلی تکیه کردم و به این فکر کردم که چقدر این تنهایی را دوست دارم.یعنی چقدر این روزهایی را که کل روز را در خانه تنها بودم را دوست دارم.با این که ما خانوادهی کمجمعیتی هستیم اما نمیدانم چرا همیشه یک نفر در خانه هست!!بنابراین این لحظات برای من حکم کیمیا را دارند.
برای بعضیها تنهایی وحشتناک و دردناک است.تاریک است.اما برای من همراه با حس شادی و آرامش است.حس خوب مستقل بودن.
در این افکار غرق بودم که زنگ خانه به صدا درآمد!
تو باشی و تنهاییت و محتویات این عکس و دیگر هیچ.....
+امروز فیلم Amelie را دیدم،با آن موسیقیهای فوقالعادهاش.فقط میتوانم بگویم در تمام طول فیلم لذت بردم:)