و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست

وقتی از خواب بیدار شدم حالم مثل همیشه نبود.از آنجایی که نفس کشیدن برایم سخت شده بود فهمیدم که دوباره سرماخوردم.
سرما خوردنم هم مثل بقیه نیست.فقط آبریزش بینی شدید و گرفتگی مجاری تنفسی.اما همین‌ها اینقدر وحشتناک بروز پیدا می‌کنند که امانم را می‌برند.
وارد آشپزخانه شدم.قوری چای پر بود اما از آن‌جایی که از طعم چای مانده،حتی اگر نیم ساعت از درست‌کردنش گذشته باشد، بدم می‌آید دوباره دست به کار شدم و چای دم کردم.مامان از صبح برایم تخم‌مرغ آب‌پز آماده گذاشته بود.حوصله‌ی آب پرتغال گرفتن را نداشتم بنابراین یک پرتغال را همینجوری قاچ کردم و کنار صبحانه‌ام گذاشتم،تا با رساندن ویتامین c به بدنم کمی از اثرات بیماری در امان بمانم.تا حدامکان سعی می‌کنم از خوردن دارو خودداری کنم.مگر این‌که رو به مرگ باشم:D
در حالی که موسیقی گوش میدادم صبحانه خوردم و همزمان به کارهایم در طول روز فکر کردم.
بعد به صندلی تکیه کردم و به این فکر کردم که چقدر این تنهایی را دوست دارم.یعنی چقدر این روزهایی را که کل روز را در خانه تنها بودم را دوست دارم.با این که ما خانواده‌ی کم‌جمعیتی هستیم اما نمی‌دانم چرا همیشه یک نفر در خانه هست!!بنابراین این لحظات برای من حکم کیمیا را دارند.
برای بعضی‌ها تنهایی وحشتناک و دردناک است.تاریک است.اما برای من همراه با حس شادی و آرامش است.حس خوب مستقل بودن.
در این افکار غرق بودم که زنگ خانه به صدا در‌آمد!

                                   تو باشی و تنهاییت و محتویات این عکس و دیگر هیچ.....

+امروز فیلم Amelie را دیدم،با آن موسیقی‌های فوق‌العاده‌اش.فقط می‌توانم بگویم در تمام طول فیلم لذت بردم:)
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • یک پری
    • چهارشنبه ۸ بهمن ۹۳

    در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است

    کاش پنجره‌ای بود که من هم می‌توانستم همینجوری آویزانش بشوم:)))


    بشنوید
  • ۱ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • یک پری
    • سه شنبه ۷ بهمن ۹۳

    اندر مصایب انتخاب واحد

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • یک پری
    • يكشنبه ۵ بهمن ۹۳

    چارچوب‌های ذهنی

    چه خوب گفته است امیر مهرانی:
    "ما برای درک موضوع‌های دنیا، چه آدم‌ها باشند و چه هر رخداد دیگری، چارچوب‌های ذهنی می‌سازیم. هرچه که از این چارچوب خارج شود، پذیرش آن برایمان سخت می‌شود. در هر صورت همیشه چارچوب‌ها و باورهای ما درست‌ترین باورها نیستند. هر کدام از ما حق انتخاب داریم و نیاز به محترم شمرده شدن انتخاب‌هایمان."
    برای همین تا حد امکان سعی می‌کنم از تغییرات اطرافیانم استقبال کنم.همین چند ماه پیش بود که وقتی دخترخاله‌ام موهایش را کوتاه کرده بود و همه او را سرزنش می‌کردند پستی در فیسبوک برایش نوشتم به این مضمون:
    زنی که موهاش رو کوتاه میکنه تصمیم گرفته تو زندگیش تغییر بوجود بیاره!
    و سعی کردم به دید تحسین به این تغییرش نگاه کنم.
    الان هم نشسته‌ام دارم فکر‌میکنم که برای مشاهده عکس‌العمل آدم‌های اطرافم می‌توانم چه تغییری در خودم به‌وجود بیاورم!
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • یک پری
    • يكشنبه ۵ بهمن ۹۳

    من،آینده،زندگی،رفتن،ماندن....

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • یک پری
    • جمعه ۳ بهمن ۹۳

    این روزهای من

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • یک پری
    • پنجشنبه ۲ بهمن ۹۳

    آرامشم تویی

    1.به مردها بیش از حد نزدیک نشوید و نخواهید سر از کارشان دربیاورید.بگذارید همین تصوری که در ذهنتان از آن‌ها دارید پابرجا بماند.اگر بخواهید هر مردی را به طور کامل بشناسید و وارد همه‌ی لحظات زندگیش بشوید قطعا تا آخر عمر نسبت به هیچ مردی حس خوبی نخواهید داشت.
    خیلی از مردها ویترین خوبی دارند اما وقتی وارد خود بی نقابشان می‌شوی جا میخوری!!
    حالا خواه آن مرد همکارت باشد یا همکلاسیت یا حتی پدرت!فرقی ندارد.پس سعی نکنید بخواهید امتحانشان کنید یا یکیشان را بیش از حد پاک و منزه بپندارید چون روزی می‌رسد که کل تصوراتتان به هم می‌ریزد و اسطوره‌تان جلوی چشمتان عروسکی پوشالی بیش به نظر نمی‌آید.

    2.یکی از دوستانم که هر نوع اعتقادی در این دنیا را به سخره می‌گیرد سفارش کرده از مکه مداد متبرک برایش بیاوردند که دوست پسرش با آن مداد برود سر آزمون دکترا.خیلی جلوی خودم را گرفتم که چیزی نگویم!!!یعنی هر چقدر هم که بخواهیم متجدد و لاییک به نظر برسیم باز هم خرافات و این حرکت‌ها دست از سرمان برنمی‌دارند.

    3.گقت: فلسفه بخوان
    گفتم:چرا؟
    گفت:آرامش می‌دهد
    گفتم:وقتی نبودی می‌خوانم.

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • یک پری
    • يكشنبه ۲۸ دی ۹۳

    من خوب خوبم،لبخندت کجاست؟

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • یک پری
    • شنبه ۲۷ دی ۹۳

    ظلم،ظلم،ظلم.............

    الان اینقدر از دست یه عده آدم بی‌توجه و بی‌مسئولیت عصبانیم که دوست دارم سرمو بکوبم به دیوار!!!خدایا تا کی کم‌کاری؟تا کی ندیده گرفتن بقیه؟

    قبلا فکر می‌کردم این چیزهایی که از کارمندها توی سریال‌های طنز می‌بینیم اغراق شده است و صرفا برای خندوندن ما این‌طوری مطرح شده.اما از وقتی وارد جامعه شدم مخصوصا توی یک سال اخیر فهمیدم نه خیر همه‌ی اون چیزها درسته و اگر خودت توی اون موقعیت باشی نه تنها اون لحظه خنده‌دار نیست بلکه خیلی هم گریه داره!!!به طوری که من خونسرد امشب وقتی حس آوارگی اومد سراغم پای تلفن بغضم ترکید و به زور به مکالمه‌ام با مامان پایان دادم.این قدر حالم بده که حوصله ندارم داستان رو تعریف کنم......

    اگه دست خودم بود همین الان از این مملکت ....می‌رفتم:((((

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • یک پری
    • چهارشنبه ۲۴ دی ۹۳

    ترم تلخ

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • یک پری
    • جمعه ۱۹ دی ۹۳
    gahneveshtha@yahoo.com
    آرشیو مطالب