حالم از این مکالمات بی سر و ته که آخرشان به موفق باشی می رسد بهم میخورد.................
از خوشی های دخترانه این است که بروی داخل مغازه ای و از فروشنده بخواهی سایز 38لباسی را برایت بیاورد و فروشنده با تعجب بگوید نه خانم اشتباه میکنید شما سایزتون 36 هست.
بله اون فروشنده کارش رو خوب بلد بوده،با گفتن همین جمله شما رو تا قعر آسمون برده و اگر خودتون هم نخواهید ازش خرید میکنید:-D
+سرم خیلی شلوغه و تا بعد از امتحان ها پست نخواهم گذاشت.
بنده حدود دو سالی میشه که در سایتlinkedIn که فکر میکنم همه باهاش آشنایی داشته باشید،عضو شدم.همون طور که میدونید این سایت مرجع متخصصان در زمینه های مختلف هست و هر کس رزومه ی تحصیلی و شغلی و مهارت های خودش رو در معرض نمایش عموم قرار میده و افرادی که اون شخص رو میشناسند مهارت های اون فرد رو تایید میکنند.و به نوعی میتونیم این سایت رو شبکه ی اجتماعی مشاغل بنامیم.
خب من از زمانی که در این سایت عضو شدم تا الان هیچ فعالیت خاصی نداشتم.تا چند روز پیش که به طور اتفاقی وارد اپلیکیشن این سایت که به صورت پیش فرض توی گوشی موبایلم قرار داشت،شدم.تصمیم گرفتم شروع کنم به ارتباط گرفتن با اساتید و افراد حرفه ای که در زمینه رشته ی خودم میشناختم.خب تا حالا متاسفانه فقط یکی از اساتید و چند نفری از افراد دیگه درخواستم رو قبول کردند.
اما یک نکته ی دیگه ای که من رو نگران کرده این هست که من در واقع هیچ مهارتی رو نتونستم در خودم پیدا کنم و در سایت ذکر کنم.حسابی از خودم نا امید شدم و همین جرقه باعث شد که تصمیم بگیرم در تابستان پیش رو تعدادی مهارت بیاموزم.
موضوع دیگه ای هم هست که چندماهی میشه ذهنم رو درگیر کرده که ترجیح میدم یک پست کامل رو بهش اختصاص بدم.و حتما طی چند روز آینده بهش میپردازم.
ماه تازه توی آسمون بالا اومده بود.مادری با پسر بچهی 5-6سالهاش داشتند در امتداد خیابون میرفتند.پسر بعد از دیدن ماه با ذوق به هوا پرید و گفت وای آقای ماه اومده!!
بعد از مامانش پرسید:مامان ماه آقائه یا خانم؟!
از کنارشون رد شدم و جواب مادر رو نشنیدم.اما رفتم توی فکر اینکه یکی از مهمترین مسئولیتهای مادر که کسی معولا به ذهنش نمیرسه همین جواب دادن به سوالهای اینچنینی بچههاست.
مسئولیت سختیه.......
+عنوان پست هیچ ربطی به خودش نداره،صرفا به دلیل علاقه به این شعر سهراب عنوان رو این گذاشتم:-)
لاک زدنم تمام می شود.آرام به گوشه ای می خزم و بی حرکت منتظر می مانم تا ناخن هایم خشک شوند.چیزی یادم می افتد.تازگی نسبت به دخترهای چشم سبز حساس شده ام.آن دختر قد بلند هم کلاسی ام ،استاد درس علم مواد،حتی دوست صمیمی و قدیمی ام و....
نسبت به همه شان احساس تنفر پیدا کرده ام...دوست دارم سر به تن هیچ کدامشان نباشد........
الان هم یادم افتاد که در آن عکس لاک هایش همین رنگی بود....
لاک ناخن های همان دختر چشم سبز...........
پد را بر میدارم و به جان ناخن هایم می افتم..........
+زیاد جدی نگیرید....:-/
امیدوارم سال خوبی رو شروع کرده باشید.
قصد نوشتن مطلب جدید نداشتم چون با خودم لپ تاپ نیاوردم و با گوشی زیاد راحت نیستم اما خب باید به نظرات دوستان احترام گذاشت،البته فقط نظر نه تهدید;-)
چند شب پیش 1ساعت با یکی از نزدیکان توی وایبر حرف زدم و کل دغدغه ها و مشکلاتم را برایش بازگو کردم.خیلی حس خوبی داره وقتی یک نفر که وقت سر خاروندن نداره و درگیری ذهنی زیادی داره داوطلبانه برای آدم وقت میذاره و دلسوزانه بهت راه حل و ایده میده و سخاوتمندانه تجربیاتش رو در اختیارت قرار میده.این آدم ها کیمیا هستند در این دوره و زمانه.
من هم تا حدامکان سعی میکنم به توصیه هایش عمل کنم البته تا الان چند موردی را عملی کردم باشد که ثابت قدم باشم:-)
به قول دوستان در اینستاگرام:همین الان یهویی:-D
سوژه هم آن تیکه پنبه خوشگل است که در نگاه اول یک دل نه صد دل عاشقش شدم;-)