درد بی‌‌دردی علاجش آتش است....

لطفا جواب بدین :

به نظر شما با یه شخصیت کمال‌طلب و حسود چه میشه کرد؟

خستم کرده:((

دیگه نمیتونم باهاش ادامه بدم........یه طناب برای رهایی از این چاه می‌خوام.......

به داشته‌ها و نداشته‌های خودش راضی نیست،هر چیزی رو میبینه دلش می‌خواد.(منظورم از اون "چیز"،چیزهای مادی نیست)
به هر موقعیتی غیر از موقعیت خودش حسادت می‌کنه.

نمی‌تونه تحمل کنه که فرد دیگه‌ای غیر از خودش در مرکز توجهه.وقتی بقیه از یه نفر دیگه تعریف می‌کنند حالش بد میشه!!!

میدونه که توقعات و رفتارهای نابه‌جای اطرافیانش هم یکی از دلایل ایجاد این حس شده،اما الان تنها کسی که درگیره خودشه،هیچ عذر و بهانه‌ای هم به کارش نمیاد....

اهل زیرآب زدن و تخریب شخصیت و .......هم نیست.فقط داره از درون نابود میشه.یه جاندار بی‌آزار و بی دفاع احمق:((

خدایا کمکم کن! به یه خودکشی احتیاج دارم،به یه خودکشی از این جنس

+بعد از درج این مطلب یاد یک خاطره افتادم،اما برای ثبتش فرصتی پیش نیومد.
چند ماه پیش توی جمع صمیمی در خدمت یکی از اساتید معروف بودیم.استاد موردنظر در باب شوخی و مزاح در مورد یک موضوع فرمودند که من بیشتر موفقیت‌هایی که کسب کردم به واسطه‌ی خصلت حسود بودنم هست.بچه‌ها به شوخی گرفتند و اندکی خنده شد اما استاد گفتند که خیلی هم جدی فرموده بودند.و مثلا وقتی می‌دیدند فردی در حوزه‌ای موفق هست و پیشرفت داره و ... سعی می‌کردند که راه اون فرد رو ادامه بدن(لطفا خرده نگیرید چون یک مثال خیلی ساده زدم،بدون در نظر گرفتن جزئیات!) 
امیدوارم من هم بتونم راه استاد رو در پیش بگیرم!
اما موضوع برای من به شدت حاد هست!!!

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • یک پری
    • جمعه ۳۰ مرداد ۹۴

    don't cry

    چشمم به یه عکس می‌افته توی کتابخونش،برش می‌دارم. عکس یه دختره با یه چتر توی دستش زیر بارون.
    میگم این عکس چقد خوبه.
    میگم نمی‌خوای بدیش به من.
    میگم جواب بده خب.
    میگه نه.
    میگم تو که خسیس نبودی.
    میگه نیستم.
    میگه این عکسو که میبینم یاد تو می‌افتم.یعنی نه این عکس‌ ها.هر عکس این جوری.هر عکسی که هواش بارونیه و یه دختر چتر به دست داره زیر بارون میره.
    میگم چرا؟
    میگه نمیدونم.......
    میگم....نه،دیگه چیزی نمیگم.
    عوضش فکر می‌کنم بین من و یه دختر چتر به دست زیر بارون چه ویژگی مشترکی میتونه باشه!!!
    بعد میشینم توی ذهنم داستان میسازم.مثلا شاید یه زمانی من یه عاشق داشته باشم(خودم معشوقه باشم:D)بعد به دلیل یک سری مسائل توی یه عصر بارونی مجبور بشیم از هم جدا بشیم.من با یه چتر توی دستم برم تا توی افق محو بشم و اون هم رفتنم رو نظاره کنه.
    داستانم رو براش میگم.
    بلند بلند میزنه زیر خنده.
    میگه دیوونه شدی تو
    میگم......نه،باز هم چیزی نمیگم.
    عوضش فکر می‌کنم که چقد این مدل خندیدنش رو دوست دارم.
    میگه چایی سرد شد ها!
    و من به همه‌ی چای‌هایی که قراره در نبودش سرد بشه فکر می‌کنم......

    بشنوید
  • ۲ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • یک پری
    • سه شنبه ۲۷ مرداد ۹۴

    بیشعوری + :)

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • یک پری
    • شنبه ۲۴ مرداد ۹۴

    تو که خوب باشی،منم خوبم

    1.حس خوبیه ببینی یه نفر همه رو به خاطر تو پس زده،برای رسوندن خودش به تو همه ی راهو نفس نفس زده......

    حس خوبیه.......

    2.مریض شدن مامان خر است:-( 

    خدایا همه ی مادرها رو سالم و سلامت نگه دار،آمین!

    بشنوید

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • یک پری
    • سه شنبه ۲۰ مرداد ۹۴

    تغییرات احتمالی

    از این به بعد احتمالا تصمیم بگیرم برای بعضی مطالب رمز بگذارم.برای دریافت رمز دو راه وجود دارد:

    1.گذاشتن پیام خصوصی،دادن آدرس ایمیل یا وبلاگ فراموش نشود:)

    2.تماس با ایمیل وبلاگ:gahneveshtha@yahoo.com

    با تشکر;)))

  • ۱ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • یک پری
    • شنبه ۱۷ مرداد ۹۴

    عوض شدن یا عوضی شدن

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • یک پری
    • شنبه ۱۷ مرداد ۹۴

    .......

    میل شدیدی به نوشتن دارم،اما هر چه مینویسم به یک پاراگراف نرسیده پاکش میکنم.
    خدایا این دیگر چه مرض جدیدی است؟:| 
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • یک پری
    • جمعه ۱۶ مرداد ۹۴

    حکمت

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • یک پری
    • يكشنبه ۱۱ مرداد ۹۴

    ماهی‌ها هم عاشق می‌شوند

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • یک پری
    • دوشنبه ۲۲ تیر ۹۴

    این روزهای............

    این روزهام:

    هیجان؟نه اصلا نداره

    آرامش؟حرفشو نزن

    خوشحالم؟نه

    غمگینم؟نچ

    خب پس چه مرگته دختر؟

    نمیدونم

    بله به همین راحتی.فقط تنها چیزی که میدونم اینه که حالم خوب نیست.حس خوبی ندارم.این تابستون مزخرف همه ی انرژیم رو گرفته.شب بیداری های بی‌هدف.خوابیدن های تا لنگ ظهر و حتی شاید غروب!!!
    دلخوری زیر پوستی از کسی که فکر میکردم برایم مهم است و شاید برایش مهم باشم که در مورد دومی شک دارم و در مورد اول هم خودم بهتر است از خودم مطمئن نباشم.ذهنم پر است از حرف.اما اصلا این مطالب لعنتی متمرکز نمی‌شوند.وبلاگ میخوانم اما هیچ انگیزه و حس و حالی برای کامنت گذاشتن ندارم(معذرت)
    مراسم افطاری و گپ زدن با دوستانی که تاریخ مصرفشان گذشته است(بنده اعتقادی به دوستان چندین و چندساله‌ و دوست مثله فرش میمونه که قدیمیش بهتره و غیره ندارم و معتقدم هر آدمی که توی یک مقطعی از زندگیت موثر بوده وحس خوبی به تو داده دلیل نمی‌شود که تا آخر عمر رابطه‌ات باهاش محکم حفظ بشه).اما خب مجبورم هر از گاهی به این دیدارها تن بدهم!
    تنها لحظاتی از این روزهای.......که خوشحالم:
    چت های چند ساعته‌ام در فاصله‌ی بین ساعت12تا3نیمه شب با "م" و "ص"
    با اولی کلی بحث فلسفی و اجتماعی و روانشناسی می‌کنیم و لابلایش هم البته کمی غیبت را چاشنی‌اش می‌کنیم که در این روزهای پربرکت بی‌نصیب نمانیم!!!!و در آخر بدون گرفتن هیچ نتیجه‌ی معقولی با یک آه کشیدن و بعد هم چند استیکر ماچ و قلب و ...از هم خداحافظی میکنیم.
    با دومی هم مشابه همان بحث‌های بالا را داریم و هر از چندگاهی هم چند تعریف او از من و گفتن جمله‌ی "چقد خوبه هستی‌"اش که کمی احساس مفید بودن بهم می‌دهد
    آشپزی‌های خیلی به ندرتم ،که البته تا بحال هیچ‌کدام از اعضای خانواده رضایتی از آن نداشته‌اند و خان داداش(اگر جلوی خودش با این لفظ صدایش بزنم قطعا اشک در چشمانش حلقه می‌زند;)) هم راه و بی‌راه تیکه نصیبم می‌کند.
    و تمام کردن کتاب‌های بی‌نوایی که نصفه نیمه خوانده شده‌بودند.
    خیلی دوست داشتم تابستان را در تهران می‌گذراندم اما حیف که امکانش وجود ندارد.......
    بله متاسفانه همه‌ی آن روزهای رنگی و روشنی که در انتظارش بودم همین بود.......
    تازگی به واقعیتی پی بردم که من اهل خوابیدن تا لنگ ظهر و خوشی‌های بی‌هدف نیستم.من لابلای همان روزهای شلوغ و کوفتی بیشتر حال می‌کردم.خب مرض که شاخ و دم ندارد.این هم یک جورش است دیگر...........!!!
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • یک پری
    • دوشنبه ۲۲ تیر ۹۴
    gahneveshtha@yahoo.com
    آرشیو مطالب