نیچه در طول این مراحل، عمیقا همکاری کرد: در واقع با شنیدن هر سوال برویر، با قدردانی سر تکان می‌داد. البته این واکنش برای برویر تازگی نداشت. تاکنون بیماری را ندیده بود که از بررسی ریزبینانه‌ی زندگی‌اش، در نهان لذت نبرده باشد.هر چه این بزرگ‌نمایی بیشتر بود، لذت بیمار هم بیشتر می‌شد. برویر معتقد بود لذت مورد مشاهده بودن، چنان عمیق است که شاید رنج حقیقی از کهنسالی، داغ‌دیدگی و یا داشتن عمر بیشتر نسبت به کسانی که دوست‌شان داریم، هراس از ادامه‌دادن به زندگی‌ای است که در آن دیگر کسی قادر به مشاهده‌ی ما نباشد.

پ.ن: تصمیم مهم و بزرگ، به خودی خود چیز خاصی نیست، وقتی معنی پیدا می‌کنه که اثرش رو در نظر بگیریم. پس تصمیمی خفن محسوب میشه که اثر خفنی داشته باشه. اثر روی زندگی خودت و روی زندگی بقیه. بقیه چه کسایی هستند؟ این‌جا باید دایره رو محدود کرد، همون کسایی که توی پست قبل گفتم، همونایی که باید برات بمیرن تا براشون تب کنی. خب پس این‌جا با چندتا معیار روبرو هستیم. این معیارها شخصی هستند، بعد از چند وقت خودتون باید دستتون بیاد. باید رفتارها رو در طی زمان و در مراتب مختلف بسنجی و دایره رو تنگ کنی.

خب حالا میریم برای گرفتن تصمیم. تصمیم رو که گرفتی، باید به نهایتش فکر کنی، ایده‌آل‌ترین حالت، به کم قانع نشو، به متوسط قانع نشو که هی کوچیک و کوچیک تر و خرفت و خرفت‌تر میشی. این طرز فکر رو هم از اول تا آخر باید حفظ کنی. به قول امیر مهرانی، همه اولش امید دارند، اما مهم اینه که تهش ببینی حالت چطوره، چقد انگیزه برات مونده.

دیگه وقتی تصمیم رو گرفتی، دلت رو قرص کن. به دور و برت نگاه نکن، اینجاست که آدم‌ها خسته میشن، دلسرد میشن، می‌بازن. مستقیم روبرو رو نگاه کن و برو جلو. اگه هی به بغل دستی‌هات نگاه کنی، اگه بخوای مدام مناظر کنار جاده رو دید بزنی، دیگه کارت ساخته است، جا میمونی...

اما نه اشتباه نکن. نگفتم سرتو بنداز پایین و برو جلو. اتفاقا هر از گاهی یه نیم‌نگاهی هم به اطرافت بنداز، نگاه بنداز و خودت رو ارزیابی کن. از کجا اومدی؟ الان کجایی؟ و داری کجا میری؟ نکنه زده باشی به جاده خاکی!

آره هر چیزی یه آدابی داره دخترم. تا آداب رو درست یاد نگیری، نمی‌تونی بزنی به جاده...