۶ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

آرامشم تویی

1.به مردها بیش از حد نزدیک نشوید و نخواهید سر از کارشان دربیاورید.بگذارید همین تصوری که در ذهنتان از آن‌ها دارید پابرجا بماند.اگر بخواهید هر مردی را به طور کامل بشناسید و وارد همه‌ی لحظات زندگیش بشوید قطعا تا آخر عمر نسبت به هیچ مردی حس خوبی نخواهید داشت.
خیلی از مردها ویترین خوبی دارند اما وقتی وارد خود بی نقابشان می‌شوی جا میخوری!!
حالا خواه آن مرد همکارت باشد یا همکلاسیت یا حتی پدرت!فرقی ندارد.پس سعی نکنید بخواهید امتحانشان کنید یا یکیشان را بیش از حد پاک و منزه بپندارید چون روزی می‌رسد که کل تصوراتتان به هم می‌ریزد و اسطوره‌تان جلوی چشمتان عروسکی پوشالی بیش به نظر نمی‌آید.

2.یکی از دوستانم که هر نوع اعتقادی در این دنیا را به سخره می‌گیرد سفارش کرده از مکه مداد متبرک برایش بیاوردند که دوست پسرش با آن مداد برود سر آزمون دکترا.خیلی جلوی خودم را گرفتم که چیزی نگویم!!!یعنی هر چقدر هم که بخواهیم متجدد و لاییک به نظر برسیم باز هم خرافات و این حرکت‌ها دست از سرمان برنمی‌دارند.

3.گقت: فلسفه بخوان
گفتم:چرا؟
گفت:آرامش می‌دهد
گفتم:وقتی نبودی می‌خوانم.

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • یک پری
    • يكشنبه ۲۸ دی ۹۳

    من خوب خوبم،لبخندت کجاست؟

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • یک پری
    • شنبه ۲۷ دی ۹۳

    ظلم،ظلم،ظلم.............

    الان اینقدر از دست یه عده آدم بی‌توجه و بی‌مسئولیت عصبانیم که دوست دارم سرمو بکوبم به دیوار!!!خدایا تا کی کم‌کاری؟تا کی ندیده گرفتن بقیه؟

    قبلا فکر می‌کردم این چیزهایی که از کارمندها توی سریال‌های طنز می‌بینیم اغراق شده است و صرفا برای خندوندن ما این‌طوری مطرح شده.اما از وقتی وارد جامعه شدم مخصوصا توی یک سال اخیر فهمیدم نه خیر همه‌ی اون چیزها درسته و اگر خودت توی اون موقعیت باشی نه تنها اون لحظه خنده‌دار نیست بلکه خیلی هم گریه داره!!!به طوری که من خونسرد امشب وقتی حس آوارگی اومد سراغم پای تلفن بغضم ترکید و به زور به مکالمه‌ام با مامان پایان دادم.این قدر حالم بده که حوصله ندارم داستان رو تعریف کنم......

    اگه دست خودم بود همین الان از این مملکت ....می‌رفتم:((((

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • یک پری
    • چهارشنبه ۲۴ دی ۹۳

    ترم تلخ

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • یک پری
    • جمعه ۱۹ دی ۹۳

    می‌نویسم تا بماند...

    امروز امتحانات پایان ترم به نصف رسید.جالب است که امتحان درسی چون استاتیک را که در طول ترم با علاقه می‌خواندم و وقت زیادی برای آن می‌گذاشتم را به طرز فجیعی خراب کردم و امتحان جبر را که از آن متنفر بودم و شب امتحان با اکراه خواندم را خوب دادم.به این فکر می‌کردم که روابط ما هم در زندگی شبیه همین امتحان‌ها است.بعضی وقت‌ها از آدم‌هایی که همیشه به آن‌ها لطف کرده‌ای و تحویلشان گرفته‌ای و برایت عزیز بوده‌اند آن‌چنان زخم می‌خوری که دیگر توان بلندشدن در خودت نمی‌بینی.بگذریم.....
    امروز بعد‌از ظهر بعد از یک هفته‌ی سخت تصمیم گرفتم به خودم استراحت بدهم.خوابیدم.ظرف‌های جمع‌شده‌ی این چند روز را شستم،کلی لباس‌ شستم و به زندگیم سر وسامان دادم:)
    از وقتی که مادر جان برایم دستکش تهیه کرده‌اند و مرا مجبور کرده‌اند که با دستکش ظرف بشویم،کمی به ظرف شستن علاقه‌مند شدم;)
    وقتی به غروب روز 17دی فکر می‌کنم لبخند روی لبم می‌نشیند...خدایا کی این روز مبارک می‌رسد؟!!
    +آخر شب به برادر گرامی پیام عاشقانه داده‌ام،جواب نداده که هیچ،فردایش زنگ زده و می‌گوید مطمئنی دیشب خودت بودی که آن پیام را دادی؟
    واقعا نمی‌دانم این چه تصوری است که از من در ذهنشان شکل گرفته!:D
    +امروز این مطلب را خواندم و الان خیلی خوشحالم که من هم یک وبلاگ دارم و از این اثرات مهم بی‌بهره نیستم:D
    +استادی که نمره‌های یک کلاس 60نفره را 2روز بعد از امتحان اعلام کند استاد نیست که،فرشته‌ایست کم‌یاب!!
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • یک پری
    • چهارشنبه ۱۰ دی ۹۳

    قرار بعدی،چندمتر مکعب عشق

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • یک پری
    • سه شنبه ۲ دی ۹۳
    gahneveshtha@yahoo.com
    آرشیو مطالب